بارونک

ساخت وبلاگ
مردها را نمی دانم اما ما خانوم ها...! امان از ما خانوم ها...! برای ساختن یک روز بد به هیچ چیز جز آیینه نیاز نداریم...آیینه و حداکثر 4 دقیقه تنهایی...! اول صورتمان، بعد انداممان وبعد همه ی عدم تناسب های عالم! کافیست کمی بیشتر از چند ثانیه به خودمان نگاه کنیم، انزجار اولین احساس است و الی آخر... همیشه ایده های بهتری برای خودمان داریم،مثلا اگر دور کمرم فقط 10سانت کم شود عالی میشوم...و فقط اگر دومیلیمیتر مژه هایم بلند تر باشند، فقط اگر...! فقط اگرهایی که بال و پر دادن بهشان نتیجه اش می شود یک نسخه ی غیرواقعی از انسان های واقعی...! انسانهایی با پوست کشیده و بینی های قوس دار که سرشان با افتخار بالاست...لبهای برجسته و بدون چین! شکم های تخت و انحناهای قوس دار تر...! پاهای کشیده و بلند... همه یک شکل...انگار کن خدا همه مان را از یک کارخانه عروسک سازی بیرون آورده باشد، بدون هیچ یکتایی...! همه یک شکل...که اگر یک روز "او"ی مخصوص خودت را گم کردی...فقط دوقدم جلوتر هم شکلش رو به رویت باشد! بدون هیچ جعد موی خاصی یا چشمهای منحصر به فردی! یعنی قاب عکس ها هیچ معنی ندهند، چه تو عکس بگیری چه هرکس دیگر؛همه خ بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:36

هم قدم،هم قلم:چندروزی ست می بینمش...هرچندساعت یکبار...با تمام تلاشم برای ندیدنش ته ذهنم دیدمش!ته ذهنم نگاهم خیره ی سفیدیش ماند،خیره ی به وجود آمدنش...بالاخره جرات کردم و مستقیم چشم در چشمش شدم...!خیره ی خیره...به چند روز قبل برگشتم،همان روزی ک با دوستم میگفتم فرق الان من با دو ماه قبل چیست که الان 23 ساله ام و آن روز 22؟میگفتم کوچکتر که بودیم هر سال پر از تحول بود،پایه ی جدید،کتابهای جدید...حتی ظاهر جدید!تند تند از کودکان بازیگوش تبدیل شدیم به نوجوانان ماجراجو و بعد هم جوان های دانشجو!حداقل اسممان تغیر میکرد...اما الان هیچ...فکر کنم همان موقع که این ها را تند تند میگفتم و دوست همراه تایبد میکرد پوزخند روی لب این تار موی سفیدم پررنگ تر میشد و میگفت تو اگر نمیخواهی ببینی،نبین...اما من هستم!امشب جرات کردم و از روی سرم کندمش...توی دستم هی بالا و پایینش کردم و باورم نشد ک مال من است!مثل همه ی موهایم،سالم است و ضخیم و براق و صاف...اما سفید سفید.مثل اولین دانه ی برف در سینه شب سیاه...باورم نمی شود...اما انگار بزرگ شده ام!باورم نمی شود اما دیگر خیلی وقت است کودکان توی خیابان وقتی صدایم میکنند بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

آدم ها، یک جاهایی را مدیونن! من الان به اینجا و به خاطراتم مدیونم...! به تک تک نوشته های سال 89 الی 90. به همه شادی ها و استرس ها و اشکهای آن روزها به حسرت هایم برای دانشگاه رفتن و دانشجو شدن...حس غریبی که هیچ وقت برایم تکراری نشد...حتی آخرین ماههای دانشجو بودنم گاهی به سردر دانشگاه نگاه میکردم و ذوق زده یادم می آمد چه زجری کشیدم تا الان همینجا باشم... تمام شد... همه ی استرس ها همه ی بیخوابی ها شبهای امتحان، استادهای روانی ، استادهای عااالی (استاد نوحی ،استاد امینیان و چند تا استاد عالی دیگه)، هیجان روزهای نشریه و آشنایی با مخاطب آشنا، بزرگ شدن...گذشتن از نوجوانی و ورود به دهه سوم زندگی...عوض شدن و عوض شدن و عوض شدن...همه محصول این سالهاست. سالهایی که عنوانم دانشجو بود... عنوانی که از دی ماه تمام شد و آخرین امتحان را هم تمام کردم و استاد حوالی هشت شب در جواب اس بلند بالایم مثل وحشی ها فقط گفت 12!!! و اما به اجبار همین سه شنبه بالاخره مدرک لیسانسم را همچون شیی عجیب و دردناک در دست گرفتم! روز اولی که برای امضاها رفتم دردناک بود...با هر امضای پای برگه، اشکها روی مژه هایم غلت میزد، مخصوصا بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

گاهی وقتها هم اشکها روی صورت آدم نمی ریزه، از توی کاسه ی چشمها میریزن توی جمجه ی آدم...

چکه چکه روی قلب، الان دارم حس میکنم!

یک عالمه اشک دارن بر عکس میریزن روی قلبم...

قرار نبود شهریور اینطوری باشه.

بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

این روزها که داره میگذره شروع تغییرهایی ست که دیگه میشه اسمش رو بزرگسالی گذاشت، روزهایی که شاید دلت خیلی چیزها رو نخواد اما به خاطر آینده انجامشون میدی. راستش، تا الان هم زیاد کار توی کلینیک رو دوست ندارم. هنوز هم حس خوبی ندارم و حتی خجالت می کشم کسی بفهمه دارم تو کلینیک کار می کنم. دوشب پیش زی زی یک حرفی زد کلی حالم بد شد، سر پرسیدن مداوم نحوه خوندن یک سری کلمه از بابا با خنده گفت آجی مگه شما مهندس نیستی؟ هیشکی اندازه این کوچولو یادش نمونده من قرار بوده مهندس باشم... قرار نبوده با مریض های پوست و مو سر و کله بزنم، میدونم کارم موقته اما خب برام سنگینه هنوز. غیر از اینها همه چی عالیه. حقوق عااالیه...ساعت کاری خوبه ، محیط خوبه همکارها هم با مهارت های عجیب زیرآب زنی هر روز من رو شگفت زده تر میکنن. اما واقعا راضیم... . خداروشکر. بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : کلینیک نور,کلینیک ایرانیان,کلینیک سیب سرخ, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

بهش گفتم منو نخون! اول به خنده گرفت...مسخره بازی،بعد که دید جدی ام گفت یعنی چی؟ چرا آخه؟ چراشو توضیح دادم...و امشب میخوام از این آزادی جدید استفاده کنم! گفتم چون میخوام آروم شم، عادت ندارم تو برگه بنویسم، نمی تونمم جای جدید بنویسم...نمیخوامم بخونی نمی خوام ناراحت شی نمیخوام وقتی کاری از دستت برنمیاد غصه بخوری. اما این لعنتی داره منو میخوره انقدر این روزها نا امیدم که حد نداره دردناک ترین قسمتش اینه که تنهام...من با این همه دوست تنهام! هیچ کسی نیست بهش بگم و عمق دردم رو بفهمه. وقتی میگم نمی کشم و این درد لعنتی از ته قلبم تیر میکشه تا توی چشام...نمیخوام کسی بگه درست میشه یا نه..کارمون درسته یا نه...میخوام فقط یکی باشه که ساکت باشه که بفهمه چی میگم که...نمی دونم...باید برم پیش امام رضا باید برم یک گوشه بشینم بهش بگم آقا من نمی کشم...آقا خسته ام بگم آقا قرار نبود تا الان صفر کیلومتر بمونیم. بگم آقا تو دستمونو بگیر... بگم... شده خوره، روزی ده بار از اول تا آخر فکر میکنم و مرور میکنم و هربار رسیدن سروقت به هرچیزی دیرتز از همیشه میشه. امروز یک اتفاق بد افتاد...امروز حس کردم نا امیدم. بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

نمیدونم چی شده بود، گفتم یکم غصه میخورم خوب میشم دیگه!

الان تقریبا 20 روز بیشتره ، هرروز بدتر میشم، عرروز که خوبه...هر لحظه بدتر میشم!

واقعا یادم نیست آخرین بار کی انقدر داغون بودم، این قلب لعنتی آروم نمیشه!

چقدر اول آهنگ زندوکیلی که یک آقایی با یک لهجه فوق قشنگ میگه "چقدر حالم خوب نیست این روزها..." عین روزهای من ِ .

چقدر عجیب دارم جون می کنم...

بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : چقدر حالم خوبه,چقدر حالم خوب نیست امشب,چقدر حالم خوبه شهاب رمضان, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

درست همون وقتی که میخوام بگم دیگه کامپیوتر دوست ندارم، یک آپدیت اووووف واسه ویندوز میاد بعد من یک جوووری خر ذوق میشم که انگار بهتر از این اتفاق دیگه امکان نداره بیفته...!

من دروغ میگم اگه بگم دوسش ندارم...عاشق دنیای کامپیوترم ((:

بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

یک وقتهایی یک چیزی میبینی خودت از خودت خجالت میکشی!! نمونه اش دیروز : از کلینیک حدودا 3.5 رفتم بیرون و گفتم برم پارک امیدجوان بخونم تا وقت باشگاه برسه. حالا اونجا نشستم و کله ام تو گوشی بود و چندجا زنگ میزدم تا بتونم یک لیست هزینه داشته باشم که یک پسر اوکد سلام کرد و گفت میتونم اینجا بشینم؟ منم گفتم منتظر کسی ام مزاحم نباشید ، خلاصه همینجوری چک و چونه و نشست کنارم ، دیدم واقعا مزاحمه و کاری هم از دستم برنمیاد ، اومدم که کیفم رو بردارم ولی خودش تا دید گفت نه خانم بشینید من خودم میرم و رفت! حدودا ده متر اونورتر چندتا پسر نشسته بودن و هر دختری رد میشد یک چیزی بهش میگفتن اما حرف زشت نمیزدن ، در حد حرفهای چه خانوم قشنگی و اینا. حالا همون لحظه دوتا دختر رد شدن که تا اینا تیکه انداختن فحش مادر دادن به پسرا! به پسره اول جا خورد بعد جوابشو در حد خود دختره داد! دوباره دخترا برگشتن بدترشو گفتن، همینجوری هم که فحش میدادن از پسرها فاصله میگرفتن ، دیگه رسیدن جلوی من بازهم فحش بدتر دادن و ی جوری که تو شعاع 10 الی 15 متری همه حضار شنیدن! انقدر خجالت کشیدم از رفتارشون که همون لحظه کیفمو برداشتم و رفتم بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : hv renegades,hv craigslist,hv weather, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35

یک جوری و با چنان جدیتی هر چندوقت یکبار قسمت پروفایل وبلاگم رو به روزرسانی میکنم که انگار همه مستقیما میرن اونجا! بیشتر فکر میکنم واسه دل خودمه...واسه اینکه امروز با حسرت از دانشجو عوض کنم به کارشناسی. حسرت اینکه من خیلی منتظر این لحظه ها بودم ، منتظر اینکه درسم تموم بشه و بعد بشم یک چیز فوقا لعاده کار بلد نه یک غرغروی ناامید هیچی! و اینکه بالاخره از اولین باری که پروفایل رو درست کردم به جای "سعی میکنم درس بخونم خودش خیلی کاره " ، بنویسم "یک جایی که به خاطر حقوق راضی ام"! عجیبه این روزهام...حس میکنم تو این مرحله شکست خوردم بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : پروفایل,پروفایل دخترونه,پروفایل محرم, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:35